معنی کتاب هوگو

حل جدول

کتاب هوگو

کرامول


کتاب

صحیفه

لغت نامه دهخدا

هوگو

هوگو. [گ ُ] (اِخ) ویکتور. مشهورترین شاعر رمانتیک قرن نوزدهم فرانسه (1802-1885 م.). درردیف بزرگترین گویندگان و ادبای اجتماعی جهان است. وی مردی آزادمنش و آزادیخواه و طرفدار جدی اصلاحات اجتماعی به نفع طبقات محروم و رنجبر بود. از سن ده سالگی به شعر گفتن پرداخت و در بیست وپنج سالگی شاعری سرشناس بود. با وجود سن کم به عضویت آکادمی فرانسه و پارلمان و نمایندگی در مجالس مقننه نائل شد. وی براثر مخالفت با ناپلئون سوم از سیاست کناره گیری کرد و مدت بیست سال در تبعید به سر برد. اگرچه پیش از او مکتب رمانتیسم پیشرفتی کرده بود، ولی به دست وی به اوج توانائی و رونق رسید. ازاین رو هوگو را بنیان گذار و پیشرو این مکتب میدانند. نوشته های او در رشته های گوناگون فراوان است. مهمترین آثار او عبارتند از: 1- بینوایان 2- کلیسای نُتْردام ِ پاریس 3- کارگران دریا 4- تاریخ یک جنایت 5- مردی که می خندد و غیره، که روی هم رفته از شاهکارهای ادبیات فرانسه به شمار می آیند. (از فرهنگ فارسی معین).


کتاب

کتاب. [ک ِ] (ع اِ) نامه. ج، کُتُب، کُتب. (منتهی الارب). آنچه در آن نویسند، تسمیه بالمصدر سمی به لجمعه ابوابه و فصوله و مسائله. (از اقرب الموارد). سِفر. (دهار) (نصاب). مجموعه ٔ خطی یا چاپی. (فرهنگ فارسی معین).اجتماع چند جزو نوشته شده یا چاپ شده که آنها را بهم منضم کنند و به یکدیگر متصل نمایند. تصنیف. تألیف. (ناظم الاطباء). اوراق چاپ شده و گرد آمده در یک مجلد که به هم چسبیده یا ته دوزی شده باشد. در لغت نام است هر نوشته را و فرق بین آن و رساله آن است که در لفظ کتاب و مفهوم آن تمامیت منظور است و در رساله منظور نیست. در اصطلاح مصنفان کتاب، اطلاق شود بر طایفه ای از الفاظ که دلالت کند بر مسائل مخصوص از جنس واحد و در غالب اوقات تحت آن جنس یا بابهایی که دال بر انواعی از آن مسائل باشد قرار می گیرد یا فصلهایی که دلالت کننده باشد بر اصناف و یا غیر آن. (کشاف اصطلاحات الفنون): بر خط بوحنیفه چند کتاب دیده بود. (تاریخ بیهقی). اگر این کتاب دراز شود و خوانندگان را از خواندن ملالت افزاید طمع دارم بفضل ایشان که مرا از مبرمان نشمارند. (تاریخ بیهقی). من در مطالعت این کتاب تاریخ از فقیه بوحنیفه ٔ اسکافی درخواستم تاقصیده ای گفت. (تاریخ بیهقی). چهره را چون صفحه ٔ کتاب کتاب دیگرگون نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 452).
نه محقق بود نه دانشمند
چارپایی بر او کتابی چند.
سعدی.
- کتاب آبی، (نزد مردم انگلیس) معادل کتاب زرد در فرانسه و کتاب خاکستری در بلژیک و کتاب سبز در ایتالیا و کتاب نارنجی در روسیه و کتاب سرخ در اتریش و کتاب سفید در آلمان. این نامهامأخوذ است از رنگ جلد کتب مذکور و بر مجموعه ٔ اسناد سیاسی که در مجلس شوری توزیع شود اطلاق گردد. (از فرهنگ فارسی معین).
- کتاب از کار رفته، مندرس. پریشان شیرازه. در حال اضمحلال. (از فرهنگ فارسی معین).
- کتاب بیدزده، کتاب کرم خورده و بید نام کرمی است که پشمینه و قالی و امثال آن خراب سازد. (آنندراج).
- کتاب حفیظ، لوح محفوظ. (یادداشت مؤلف).
- کتاب گذشته، کتاب کهنه و از کار رفته. (آنندراج). کتاب از کار رفته.
- کتاب مسطور، لوحی که سرنوشت بشر و عالم امر الهی در آن نوشته شده. (فرهنگ فارسی معین): کتاب مسطور این صورتها و شکلهاست برین جسم نگاشته. (جامع الحکمتین، از فرهنگ فارسی معین).
- کتاب نمدی، کتابی که از کار بیهوده و چیزی بی اصل و حقیقت تدوین شود. دفتر نمدی. (از آنندراج). چیز بیهوده و بی اصل و بی حقیقت. (فرهنگ فارسی معین):
شیدای منافق که سراپاش بد است
هم مرتد و هم رد است و هم تخم دد است
با آنکه کلوخ چین بود اشعارش
دیوانش سبکتر از کتاب نمد است.
میرالهی (از آنندراج).
|| جرجس. رجوع به جرجس شود. || نبشته. (منتهی الارب). نوشته. (فرهنگ فارسی معین). مکتوب. (ناظم الاطباء). و در مصباح آمده: کتبه و کتاب بر مکتوب اطلاق شود و کتاب بر مُنْزَل و هم بر آنچه شخص آن را بنویسد و بفرستد. (از اقرب الموارد). آنچه شخص می نویسد و برای کسی می فرستد. (ناظم الاطباء). رساله. نامه. رساله و مُغَلغَلَه، پیغام و کتاب که از شهری به شهری برند. (منتهی الارب). || صحیفه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || فرض. (اقرب الموارد). فریضه. (منتهی الارب). || حکم. (اقرب الموارد). || نامه ٔ اعمال: فمن اوتی کتابه. (قرآن 71/17).
کارهای چپ و بلایه مکن
که به دست چپت دهند کتاب.
ناصرخسرو.
|| لوح محفوظ. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف).
- کتاب لوح یا کتاب اللوح، مراد انسان است از جهت روح و قلب و نفس ناطقه. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کتاب جامع شود.
|| کلامهای الهی. (یادداشت مؤلف). مُنزَل. (ناظم الاطباء). کتاب بر منزل اطلاق شود. (اقرب الموارد، از مصباح): ایمان نیاوردم به فرشته های خدا و کتابهای او. (تاریخ بیهقی).
بنزد آنکه جانش در تجلّی ست
همه عالم کتاب حق تعالی ست.
شبستری.
- ام الکتاب، اصل آن یا سوره ٔ فاتحه. (از اقرب الموارد). ام هر چیز، معظم آن است که قوام آن چیز بدان است و سر جانور، ام آن است که زندگانی آدمی در بقاء آن است و گفته اند هن ام الکتاب ای ام کل کتاب انزله اﷲ علی کل نبی فیمن کل ما احل و کل ما حرم. می گوید این آیات محکمات که در این قرآن بتو فروفرستادیم اصل همه کتاب خدای اند که پیغامبران را داد یعنی که همه را بیان حلال و حرم و فروض و حدود کردیم و روشن گفتیم. (کشف الاسرار ج 2 ص 17). رجوع به ام الکتاب شود.
- اهل کتاب، یهود و نصاری و بقولی زردشتیان. مجوس و نصاری و یهود. (یادداشت مؤلف). یهود و نصارا. (ناظم الاطباء). آنانکه ایشان را کتابی منزل است. (از اقرب الموارد).
- کتاب آسمانی، کتابی که از طرف خدا بر پیغمبری نازل شده است. مسلمانان برآنند که 114 کتاب آسمانی نازل شده است: 50 بر آدم و شیث، 30 بر نوح، 20 بر ابراهیم و 10 بر دیگر پیغمبران. (از تاریخ بلعمی، از فرهنگ فارسی معین). فاضل ترین انبیاء آن است که به وی کتاب و شریعت نازل شده است. (سندبادنامه ص 7).
- کتاب خدا، قرآن. فرقان. کتاب اﷲ. تنزیل. رجوع به قرآن و کتاب شود.
- کتاب مقدس، مرکب از دو کتاب عهد عتیق یا توراه و عهد جدید یا انجیل است که درباره ٔ خلقت عالم و عمل فدا و تقدیس و رفتار خدا نسبت به انسان گفتگو می کندو تمامی نبوات و نصایح دینیه و ادبیه در آنها موجوداست. از نسخه های اصلی کتاب مقدس که خود پیامبران یاکاتبان ایشان نوشته باشند چیزی در دست نیست بلکه آنچه فعلا در دست است از نسخه ٔ اصلی استنساخ شده و هر چند که نساخ در کار خود نهایت دقت و اهتمام را داشته اند باز اختلافاتی در مطالب آن بوجود آمده است. ترتیب ابواب و فصول این کتاب میان یهودیان و مسیحیان متفاوت است و در حال حاضر ترتیب فصول عهد عتیق نزد مسیحیان عبارت است از: بخش اسفار شامل پنج سفر، بخش کتب شامل شانزده کتاب و بخش صحف شامل هیجده صحیفه. ترتیب ابواب و فصول عهد جدید عبارت است از: اناجیل که شامل چهار انجیل است، کتاب اعمال رسولان، رساله های پولس، رساله ٔ یعقوب، رسائل پطرس، رسائل یوحنا، رسائل یهودا، مکاشفه ٔ یوحنا. کتاب عهد عتیق به لغت عبری که با سامی و عربی شباهت دارد نوشته شده و چند فصلی به زبان کلدانی است که آن نیز به عربی شبیه است. کتاب عهد جدید به زبان یونانی نوشته شده. این زبان در میان قوم یهود که بعد از فتوحات اسکندر در اطراف متفرق می شدنداشتهار تمام داشت. (قاموس کتاب مقدس).
- کتاب موسی، توراه. (ترجمان القرآن).
|| (اِخ) توراه (تورات). (اقرب الموارد). توراه و انجیل و جز آن. (ناظم الاطباء). || قرآن. کتاب خدای. (یادداشت مؤلف). کتاب اﷲ. کتاب مستطاب. (ناظم الاطباء). از جمله سی و دو نام قرآن یکی هم کتاب است که فرمود الم ذلک الکتاب لاریب فیه. (قرآن /2 1و2) (نفائس الفنون). کتاب عزیز. کتاب کریم. کتاب مجید. (از فرهنگ فارسی معین). کتاب در عرف شرع غلبه یافته است بر قرآن چنانکه در عرف علماء عربیت نیز چنین است. و کتاب همچنان که در شرع بر مجموع قرآن اطلاق میشود همچنان بر هر جزئی از اجزاء قرآن نیز اطلاق می گردد و لفظ قرآن نیز در همین حکم است. و نظر باطلاق اخیر است که گفته اند ادله ٔ شرعیه چهارباشد: کتاب و سنت و اجماع و قیاس. (کشاف اصطلاحات الفنون). || در علم اصول کتاب و کتاب اﷲ عبارت است از کلام منزل بر محمد (ص) از برای اعجاز و او بنظر با ذات خود منقسم شود به امر و نهی چنانکه گوییم این قول امر است یا نهی و به نسبت با متعلقات منقسم شود به عام و خاص چنانکه گوییم مراد بدین قول جمع متعلقات اوست یا بعض او یا هر دو و منقسم شود به مجمل و مبین چنانکه گوییم مراد بدین قول جمیع دلالت این قول بر متعلقات او محتاج بوده به تأویلی یا نه و چون حکم حق تعالی تابع رعایت مصالح بندگان است بطریق تفضل و احسان چنانکه مذهب بعضی اشاعره است یا بطریق وجوب چنانچه مذهب معتزله است و مصالح عباد تحت اختلاف اوقات مختلف شود و حینئذ بعض احکام رافع بعضی گردد پس ناچار مشتمل باشد بر ناسخ و منسوخ و حینئذ بر مجتهدواجب باشد که بحث کند از امر و نهی و عام و خاص و مجمل و مبین و ظاهر و مؤول و ناسخ و منسوخ. (نفائس الفنون):
وز گروهی که با رسول و کتاب
فتنه گشتند بر یکی فرناس.
ناصرخسرو.
کتاب و پیمبر چه بایست اگر
نشد حکم کرده نه بیش و نه کم.
ناصرخسرو.
ای که ندانی تو همی قدر شب
سوره ٔ واللیل بخوان از کتاب.
ناصرخسرو.
به یکی لفظ رسانید بلی جمله کتاب
از خداوند پیمبر به صغیر و به کبیر.
ناصرخسرو.
به عزعز مهیمن به حق حق مهین
به جان جان پیمبر به سرسر کتاب.
خاقانی.
- کتاب اﷲ، قرآن کریم:
چون کتاب اﷲبسرخ و زرد می شاید نگاشت
گر تو سرخ و زرد پوشی هم بشاید بیگمان.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 326).
- کتاب خدای تعالی، قرآن کریم «: و سخن گفتم اندر او با حکماء دینی به آیات کتاب خدای تعالی و اخبار رسول او علیه السلام ». (جامعالحکمتین، از فرهنگ فارسی معین).
- کتاب کریم و کتاب عزیز و کتاب مجید، قرآن است. (از فرهنگ فارسی معین ذیل کتاب): گوینده ٔ این کتاب کریم و فرستنده ٔ این خطاب شریف و سازنده ٔ این عظیم قباب است. (جامع الحکمتین، از فرهنگ فارسی معین). چنانکه اندرکتاب عزیز اوست، قوله: و ما بکم من نعمه (قرآن 53/16). (جامعالحکمتین. از فرهنگ فارسی معین). و حافظ و ناظر به تلاوت کتاب مجید تبرک جسته ختمات کریمه به اتمام پیوست. (ظفرنامه ٔ یزدی، از فرهنگ فارسی معین).
از آن زمان که فروخواندم آن کتاب کریم
همی سرایم یا ایها الملاء بملا.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 29).
- کتاب مبین، قرآن است.
- || در اصطلاح صوفیه عبارت است از لوح محفوظ قدری که آن نفس کل یا عقل کل است بلکه عبارت است از علم الهی و لارطب و لایابس الا فی کتاب مبین (قرآن 59/6) مفسر از همین حضرت علم است که رطب عبارت است از وجود و یابس کنایه از عدم و احاطه این دو مرتبه متصور نیست مگر در همین حضرت. (کشاف اصطلاحات فنون).
|| در فقه مراد مختصر قدوری است. (یادداشت بخط مؤلف). || در معانی و بیان مقصود دلائل الاعجاز شیخ عبدالقادر است. (یادداشت بخط مؤلف). || چون نحویان این کلمه را مطلق آرند مراد الکتاب سیبویه است. (یادداشت به خطمؤلف). || در اصطلاح صوفیه کتاب اطلاق شودبر وجود مطلقی که عدم را در پیرامون آن راه نباشد. (از کشاف اصطلاحات فنون).
- کتاب تفصیلی، مجموعه ٔ موجودات عالم خلق و عالم امر که همه ٔ آنها مراتب تفصیل عالم الهی اند وهر مرتبه ٔ ما فوق مرتبه ٔ اجمال مادون و مرتبه ٔ مادون مرتبه ٔ تفصیل مافوق است. افعال حق تعالی هر یک بر حسب مراتب وجودی خود مرحله ٔ تفصیل ذات خدا اند. (فرهنگ فارسی معین).
- کتاب تکوینی، عالم وجود که به قلم قدرت الهی کلیه ٔ صور موجود درعوالم مختلف وجود یافته است به وجود علمی که موطن آن عالم قضاست و وجود عینی که عالم قدر است و به عبارت دیگر کتاب تکوین عبارت از صحیفه ٔ عالم کون و وجود است که کلیه ٔ صور موجود در آن از رشحات قلم الهی است و بالجمله عوالم وجود به نظام جملی و کلی از مجردات و مادیات و زمان و زمانیان و افلاک کلاً رشح فیض حق وتراوش قلم قضاء الهی می باشد. (فرهنگ فارسی معین).
- کتاب جامع،نفس انسان از آن جهت که جامع جمیع مراتب و کمالات مادون خود می باشد و جهان کوچکی است مشابه و مظهر عالم بزرگ. (فرهنگ فارسی معین).
- کتاب شیطان (شیطانی)، نفس انسان که درجات پست و مرحله ٔ توغل در شهوات حیوانی و سقوط در درکات اسفل دوزخ است و آن را «کتاب الفجار» گویند. (فرهنگ فارسی معین).
- کتاب عقلی، نفس انسان از جهت دراکیت آن که جمیع صور موجودات در آن مرتسم شده و مظهر جهان وجود است. (فرهنگ فارسی معین).
- کتاب علوی، نفس انسان در درجات و کمالات اعلی که «کتاب الابرار» هم نامیده شده است. (فرهنگ فارسی معین).
- کتاب محو و اثبات، انسان را از جهت نفس حیوانی و قوای خیالی کتاب محو اثبات نامیده اند و نفوس عالیه که مرتبه ٔ وجود صور موجود است در نفوس کلیه ٔ عالیه است،، و مراد از کتاب محو و اثبات عین موجودات کونیه ٔ فاسده می باشد. (فرهنگ فارسی معین).
|| اندازه. (منتهی الارب). قَدَر. (از اقرب الموارد). || اجل. || ملک. || امام. (ناظم الاطباء). || دوات. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).

کتاب. [ک ُت ْ تا] (ع ص، اِ) ج ِ کاتب. نویسندگان و دانایان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد): و اگر اندر اشارتی دینی یا اندر عبارتی تأویل لفظی یا نکته ای یابد که آن میان فضلاء نام آور دنیاوی، از ادبا و شعرا و کتاب، معروف نیست. (جامعالحکمتین، از فرهنگ فارسی معین).
ز بس امان که نبشتند از تو شاهان را
ز کار ماند شها، دست و جامه ٔ کتاب.
مسعودسعد.
چهره هارا چو صفحه ٔ کتاب کتاب دیگرگون نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 452). بفرمود [حسن میمندی] تا کتاب دولت از پارس اجتناب نمایند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 367).وزیر ابوالعباس از معاریف کتاب و مشاهیر اصحاب فایق بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 356).
عقل کودک گفت بر کتاب تن
لیک نتواند بخود آموختن.
مولوی.
رجوع به کاتب شود.
|| جای تعلیم. ج، کَتاتیب. (از اقرب الموارد). دبیرستان. (مهذب الاسماء). دبستان. مدرسه. مکتب. مدرس اطفال. (یادداشت بخط مؤلف). این کلمه از قدیم بمعنی مکتب و مدرسه متداول بوده است چنانکه در اخبار الصین و الهند که در 237 هَ. ق. تألیف شده این کلمه در عبارت ذیل دیده میشود: و فی کل مدینه [فی الصین] کتاب و معلم الفقراء واولادهم من بیت المال یأکلون. (اخبارالصین و الهند ص 21).
رو به کتاب انبیا یک چند
بر خود این جهل و این ستم مپسند.
(حدیقه، از فرهنگ فارسی معین).
مرغان چون طفلکان ابجدی آموخته
بلبل الحمدخوان گشته خلیفه ی ْ کتاب.
خاقانی.
مادرانشان خشمگین گشتند وگفت
روز کتاب و شما با لهو جفت.
مولوی.
که برو کتاب تا مرغت خرم
یا مویز و جوز و فستق آورم.
مولوی.
کودکان خرد در کتابها
وان امامان جمله در محرابها.
مولوی.
من تن به قضای عشق دادم
پیرانه سر آمدم به کتاب.
سعدی.
بکتابش آن روز سائق نبرد
بزرگ آمدش طاعت از طفل خرد.
سعدی (بوستان).
معلم کتابی را دیدم در دیار مغرب ترش روی. (گلستان چ یوسفی ص 155).
پیر بودی و ره ندانستی
تو نه پیری که طفل کتابی.
سعدی.
|| تیر خرد گردسر که کودکان بدان تیراندازی آموزند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، کتاتیب. (منتهی الارب).

کتاب. [ک ِ] (ع مص) کَتب. کِتابَه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه). کِتبَه. (اقرب الموارد) (متن اللغه). نبشتن و یقال کتبت بالقلم. (از منتهی الارب). نگاشتن لفظ به حروف هجاء در چیزی، مانند خط. (اقرب الموارد). || فرمان راندن. کتب علیه کذا؛ فرمان داد و حکم کرد بر او. (متن اللغه). || کتاب شی ٔ، جمع کردن آن. (از متن اللغه). و رجوع به کَتب و کِتابَه وکِتبَه شود. || آزاد کردن غلام و کنیزک به معاوضه ٔ مال ایشان. (آنندراج). بنده بدو بازفروختن. (ترجمان القرآن جرجانی ص 81). رجوع به کتابت شود.

فرهنگ فارسی آزاد

هوگو

هُوگو (1885- 1802)، Victor Marie Hugo شاعر، ادیب و نویسنده مشهور فرانسوی است و از جمله آثار جاویدان وی بینوایان است و گوژپشت نتردام و کارگران دریا..،


کتاب

کِتاب، کتاب- رساله- صحیفه- نوشته (مکتوب)، کتاب آسمانی- حُکْم- فرض- واجب- اَجَل- قَدَر (جمع:کُتُب- کُتْب)،

فارسی به عربی

کتاب

ستره، کتاب

عربی به فارسی

کتاب

فصل یاقسمتی از کتاب , مجلد , دفتر , کتاب , درکتاب یادفتر ثبت کردن , رزرو کردن , توقیف کردن , نامه رسمی , نطق , سخنرانی , فصاحت و بلا غت , خطابه , سخن , حرف , گفتار , صحبت , گویایی , قوه ناطقه

فرهنگ عمید

کتاب

نوشته،
اوراق چاپ‌شدۀ جلدشده،
[قدیمی، مجاز] قرآن،
[قدیمی] نامه،
* کتاب مقدس: کتابی مشتمل بر عهد عتیق (تورات) و عهد جدید (انجیل) و کتاب‌های دیگر از پیامبران بنی‌اسرائیل،

سخن بزرگان

ویکتور هوگو

لغزش انسان همواره تدریجی است. بدیها در وجود ما، پای حاضر آماده و نامرئی دارند. حتی کسانی از ما با ظاهر پاک و آراسته، چنین ویژگی هایی دارند.

آزمندی، زنجیری است که دست و پای هر آزادهای را خواهد بست.

آزادی ما از نقطه ای شروع می شود که آزادی دیگران پایان می یابد.

بزرگترین آزمون گیرنده، خداست و کوچکترین آزمون دهنده، بندهی خدا.

هرگز در میان موجودات، مخلوقی که برای کبوتر شدن آفریده شده، کرکس نمی شود. این ویژگی در میان هیچیک از مخلوقات نیست جز آدمیان.

خدا پایان شکوه جهان آفرینش است، عشق، پایان شکوه آدمی.

خلاصه [=کوتاه] کردن جهان آفرینش در یک نفر و بزرگ کردن یک نفر تا مقام خدایی، عشق یعنی این.

باید به طبقهی پست جامعه کمک کرد، از خُرد کردن و بیزاری از آنها دست شست و به ویژه باید در آموزش و پرورش این گروه کوشید.

خدا فقط آب را آفرید، انسان شراب را.

یک پرنده ی کوچک که زیر برگها آواز می خواند برای اثبات خدا کافی است.

مردم، توان و نیرو دارند؛ اراده ندارند.

همیشه مردم بدکار، خودشان سبب وجود بدبختی میشوند.

چشم و هم چشمی درست، سبب درست کردن افراد و در نتیجه، سامان یافتن جامعه است.

در نوشتن از آنچه دیگران نوشتهاند، نباید یاری خواست، بلکه از جان و دل خویشتن است که باید یاری جست.

کسی که مورد توجه مردم قرار گیرد، ممکن نیست سبب برانگیختن خشم و کینه ی دشمنان نشود.

بدیهای اجتماع به دست ما ساخته شده است و به جای ناله بهتر است درصدد رفع آن برآییم.

آدم ها تهی از توانایی نیستند، تهی از اراده اند.

یک زن کامل کسی است که بداند چگونه فرمانروایی کند.

هر زن پاکدامنی، زیبا و دلپسند است.

من مردی اندیشندهام که درد را میشناسد.

لطف زن مانند ماسه خطرناک است.

لبخند زن در دو جا آسمانی و فرشته مانند است: یکی، هنگامی که برای اولین بار با لبخند به معشوق خود می گوید دوستت دارم و دیگر، هنگامی که برای اولین بار به روی نوزادش لبخند می زند.

فقر و مسکنت، مردها را به جنایت و زنها را به فحشا سوق می دهد.

شما یک ستاره را به دو دلیل مینگرید: برای آنکه درخشان است و برای آنکه نفوذناپذیر است. نزدیک به خود درخشندگیای دلنوازتر و رازی بزرتر دارید و آن، زن است.

زندگی بدون زن در نظر من گلستانی بدون گل و عطری بدون بو و خواب آسودهای بدون رویای خوش، بیش نیست.

ازدواج چیز شگفت آوری است، گاه شیران را روباه و گاه روبهان را شیر میکند.

در هر ملت چراغی هست که به همه ی افراد نور می دهد و آن، آموزگار است.

بدبختی، مربی استعداد است.

شاید بتوان از هجوم سیل آسای یک ارتش ممانعت کرد، اما از هجوم اندیشه ها و باورها نمی توان جلوگیری نمود.

به باور من، هر چکامه سرای راستین باید با دیدگاههایی که از حقایق ابدی در او به وجود میآید، بر همهی اندیشههای زمان خود، چیره و توانا باشد.

ایمان داشته باش که کوچکترین محبت ها از ضعیف ترین حافظه ها پاک نمی شوند.

اختیار آیندهی آدمی هنوز بسی بیشتر بهدست دلهاست تا به دست جانها. دوست داشتن، یگانه چیزی است که میتواند ابدیت را فراگیرد و سرشار سازد.

همه جا شادمانی قشر نازکی است که روی رنج و بیچارگی کشیده اند.

عذاب وجدان، بدتر از مرگ در بیابان سوزان است.

درد و رنج، کوتاه است و زودگذر؛ برای فراموشی، اینها لازمهی زندگیاند و گرانترین گورها جز حفرهای تاریک نیست.

دانشمند کسی است که بکوشد تا از درد و رنج خود بکاهد.

جان آدمی چه اندوهگین است، هنگامی که اندوهاش از عشق است.

اگر انسان بتواند رنج را نیز بهمانند شهری ترک گوید، میتواند خوشبختی را از سر گیرد.

فلسفه، میکروسکوپ اندیشه ها است.

فکر کردن، شغل ذهن است، خواب دیدن، تفریح آن.

تلاش و کوشش دو گونه است: تلاش درونی، که همانا اندیشیدن است و تلاش بیرونی، که همانا کردار است. این دو چیز همراه با یکدیگر، انسان را به نتیجه ی دلخواه می رساند.

انسان اندیشمند، بیشتر، انسانی بردبار است.

اندیشه ها باید همیشه به سوی آینده پیش رود. اگر خدا میخواست که انسان به گذشته بازگردد، یک چشم، پشت سر او می گذاشت.

اندیشه به سقوط [ریزش]، اندیشیدنی، غمگینتر از این نیست.

الماس را جز در ژرفای زمین نمی توان یافت و حقایق را جز در اعماق اندیشه نمی توان کشف کرد.

هر قدر روح آدمی لطیف تر و منش او عالی تر باشد، میزان یاری بیشتر خواهد بود.

کسی که در زندگی، هدف والا و ارجمند دارد، هرگز به دامن تسلیم و ناپاکی نخواهد غلتید.

شعر، ارکستر پرهیجانی است که آواز طبیعت و بشر و حوادث را به هم آمیخته است.

سراسر وجود انسان طرحی از خداست که در زمین گام برمیدارد.

در میان جانداران، هیچ حیوانی که برای کبوتر شدن به دنیا آمده، کرکس نخواهد شد؛ مگر انسان که کبوتر زاده می شود و ممکن است کرکس شود.

در تاریخی که خوبی، مروارید کمیابی است، کسی که خوب بوده است از کسی که بزرگ بوده است، کمابیش، پیش میافتد.

در بینوایی همچنان که در سرما نیز دیده می شود، افراد به یکدیگر فشرده می گردند.

خوشبخت کسی است که خداوند دلی پر احساس به او ارزانی کرده باشد.

خوشبخت کسی است که به یکی از این دو چیز دسترسی دارد، یا کتاب های خوب و یا دوستانی که اهل کتاب باشند.

خنده، خورشیدی است که زمستان را از نژاد انسانی دور میکند.

خدمت به وطن نیمی از وظیفه است و خدمت به انسانیت، نیم دیگر آن.

به کسی عشق بورز که لایق عشق تو باشد نه تشنه عشق... چون تشنه عشق روزی سیراب می شود...

برخی از افراد، هر چیز پاک و ناب و شادیآفرین را به پستی میکشانند.

برای کسی که در تصور زندگی میکند، راستی، بدبو است. آن که تشنهی چاپلوسی است، حیرت میآشامد و راستی، قی می کند [برمی گرداند].

باید درهای دانش به روی همه باز باشد، هرجا مزرعه هست، هرجا بشر هست، آنجا کتاب هم باید باشد.

ای انسان، آیا میخواهی راستی را بیابی؟ راستی را جست و جو کن.

انسان، نیازمند عشق است.

انسان راستگو، خوش سیماتر است، سرنوشت، او را چنین نقش کرده و خورشید شامگاهی تا حد خداوندی، سزاوار ستایش.

زندگی شما از زمانی آغاز میشود که افسار سرنوشت خویش را در دست گیرید.

ناسازگاریهای برآمده از دشمنی و خیرهسری که به نادرست "دست تقدیر" و "مشیت الهی" نامیده میشود بسیار پیش میآید.

همیشه با زیر دستان خود با مهربانی و دوستی رفتار کنید، زیرا قلب بخشنده و مهربان، بزرگترین سرمایه است.

هر آموزشگاهی را که باز کنید، در زندانی را بسته اید.

آینده ی کودکان بسته به تربیت پدر و مادر است.

صالح ترین فرزندان آنهایی هستند که با اعمال خود باعث افتخار پدر و مادر خود شوند.

به مرگ راضی شدن، به پیروزی دست یافتن است.

تاریخ میآید و میرود، ولی هنر باقی میماند.

شکست، دایهی غرور است.

خشک سالی و بیماری در مقام مقایسه با جنگ، چیزی نیست زیرا خود این دو نیز ناشی از پیامدهای دشوار و ناهنجار جنگ هستند.

زندگی، بدبختی، گوشه نشینی، سرگردانی و تهیدستی، میادین کارزاریاند که قهرمانان آن، قهرمانان نادیدنی آن، گاه به مراتب نیرومندتر از قهرمانان نامی هستند.

عشق پاک، می تواند نیکبختترین و دلانگیزترین زندگی را به وجود آورد.

برای کسی که در تصور زندگی میکند، راستی، بدبو است. آن که تشنهی چاپلوسی است، حیرت میآشامد و راستی، قی می کند [=برمی گرداند].

رشک بردن را نادیده بگیرید و به کلی آن را فراموش کنید؛ زیرا این حس، همیشه شما را شکنجه خواهد داد.

هیچ چیز به اندازه رویا در ساختن آینده موثر نیست، مدینه های فاضله ی امروز، واقعیت های فردا هستند.

هیچ عاملی همچون رؤیا آینده ساز نیست؛ آرزوهای امروز حقایق فردایند.

گسیختن رشته ی علایق فرزندی، غریزه ی برخی از خانواده های بینوا است.

گل شادیبخش زندگی، تنها با تبسم ملکوتی [=آسمانی] کودک شکفته میشود.

نمیدانید تا چه اندازه، خودباوری سبب باور به هر چیز دیگر میشود.

چقدر عاقلند آنهایی که در عشق احمق اند.

دانشمندان، علماء و بزرگان، هر یک نردبانی برای پیشرفت دارند، اما شاعران و هنرمندان، این مدارج را پروازکنان می پیمایند.

زیبایی که با دانش همراه نباشد، به گلی بیعطر و بو میماند.

علت اینکه ما از موسیقی خوشمان می آید این است که در دنیای رؤیاهای خود فرو می رویم. سرشت های عالی، موسیقی را دوست می دارند، اما بهتر می دانند که از آن به عنوان ابزاری برای رسیدن به رؤیاهای خویش استفاده کنند.

من اشخاص زنده را کسانی می دانم که مبارزه می کنند؛ بدون مبارزه، زندگی، مرگ است.

از لابهلای شدیدترین تاریکی ها، نور راستی برافروخته می شود.

اگر نمیخواهی تو را بیازمایند، کار خود را درست انجام بده.

بدون دادگری، هیچ گونه پیشداوری درست نیست.

سرمشق [=نمونهی] چکامه سرا یکی است، طبیعت و رهبر او یکی است، راستی.

عشق راستین هرگز فرو نمینشیند. روی هیزم سوخته را خاکستر میگیرد، ولی ستارگان، تابناکی خود را از دست نمیدهند.

دلیری، به کارگیری مثبت زور است و ستم، به کار بردن منفی آن.

بهترین دوستان من کسانی هستند که پیشانی و ابروهای آنها باز است.

جسد دشمنی را که تشییع می کنی سنگین نیست.

دوستان از ستایش بسیار زود خسته میشوند، ولی دشمنان از دشنام دادن هرگز خسته نمیشوند. دشنام زیانی نمیرساند و دشمنان از این بیخبرند. آنها نمیتوانند از ناسزاگویی خودداری کنند و این، زیبایی کار است.

کینه و تنفر را به کسانی واگذار کنید که نمی توانند دوست بدارند.

ما فرزندان خود را بسیار بیش از آنکه آنها ما را دوست میدارند، دوست داریم.

ادبیات، راز پنهانی تمدن و شعر، راز پوشیده ی آرزوها است.

اگر چشم و هم چشمی در زندگی بشر نبود، نه نوآوریای میشد و نه کشفی.

امید در زندگانی بشر به همان میزان اهمیت دارد که بال برای پرندگان.

انسان در جهان همچون شبح سرگردانی است که در عبور از این راه حیاتی، سایه ای از خود به یادگار نمی گذارد.

روزی جهانیان، همه، دست برادری به یکدیگر خواهند داد و آن، روزی است که بدبختی و تیره روزی در گسترهی جهان یافت نخواهد شد.

زندگانی، گل است و عشق، عسل آن.

زندگی بر این پایه است: "نگاه مستقیم به پیش."

زندگی، گلی است که عشق، شهد آن است.

کتاب، جام جهان نما است.

مردن، ناگوار نیست، بلکه راه زندگی را ندانستن ناگوارتر از مرگ است.

مسافرت به منزله ی هر لحظه مردن و زنده شدن است.

هدف هنر امروز، زندگی است نه زیبایی.

بدون زشتی، زیبایی معنایی [=چمی] ندارد.

عشق، زشت و زیبا نمیشناسد.


هوگو گروتیوس

ندانستن برخی چیزها بخش بزرگی از خرد است.

فارسی به انگلیسی

فرهنگ معین

کتاب

نوشته، مکتوب، مجموعه چاپی یا خطی از موضوعات مختلف. [خوانش: (کِ) [ع.] (اِ.)]

معادل ابجد

کتاب هوگو

460

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری